چاپ تی شرت عاشق تنها - دلنوشته های یه عاشق!
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته های یه عاشق!

آرزوی کافی برایت میکنم...

در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم :
هواپیما درحال حرکت بود و آنها همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم."
دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم ."
آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که می‌خواست و احتیاج داشت که گریه کند. من نمی‌خواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال اینکار را کرد: " تا حالا با کسی خداحافظی کردید که می‌دانید برای آخرین بار است که او را می‌بینید؟ "
جواب دادم: " بله کردم. منو ببخشید که فضولی می‌کنم چرا آخرین خداحافظی؟ "
او جواب داد: " من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی می‌کنه. من چالش‌های زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم دفن من خواهد بود . "
" وقتی داشتید خداحافظی می‌کردید شنیدم که گفتید " آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. " می‌توانم بپرسم یعنی چه؟ "
او شروع به لبخند زدن کرد و گفت: " این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما رسیده. پدر و مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن."
او مکثی کرد و درحالیکه سعی می‌کرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد و گفت: " وقتی که ما گفتیم " آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. " ما می‌خواستیم که هرکدام زندگی ای پر از خوبی به اندازه کافی که البته می‌ماند داشته باشیم. " سپس روی خود را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد :
" آرزوی خورشید کافی برای تو می‌کنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اینکه روز چقدر تیره است. آرزوی باران کافی برای تو می‌کنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد .
آرزوی شادی کافی برای تو می‌کنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد .
آرزوی رنج کافی برای تو می‌کنم که کوچکترین خوشی‌ها به بزرگترینها تبدیل شوند .
آرزوی بدست آوردن کافی برای تو می‌کنم که با هرچه می‌خواهی راضی باشی .
آرزوی از دست دادن کافی برای تو می‌کنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی .
آرزوی سلام‌های کافی برای تو می‌کنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی ."
بعد شروع به گریه کرد و از آنجا رفت ...
می گویند که تنها یک دقیقه طول می‌کشد که دوستی را پیدا کنید? یکساعت می‌کشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول می‌کشد تا او را فراموش کنید ...
تقدیم به شما دوستان عزیزم آرزوی کافی برایتان میکنم...


[ جمعه 90/9/18 ] [ 5:59 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

کمی درباره ی خودم...

دوستان  عزیز...من تا به حال توی وبم فقط داستان و مطالب علمی و ...می ذاشتم...اما دیشب به سرم زد که کمی هم از خودم بنویسم ...مؤدب

می دونم شاید برای خیلی از شما جالب نباشه...اما حداقل خودم کمی خالی میشم..تبسم.

البته الان فعلا چندتا ماجرا و شرح حال این چند روزه ی خودم رو می نویسم تا بعد ببینم چی میشه...اصلا!

شده تا حالا اونقدر کار رو سرتون ریخته باشه که دیگه نتونید فکر کنید؟!؟!؟گیج شدم

من نمی دونم این پژوهش های دانش اموزی و دانشجوی دیگه چه صیغه ایه که دبیر ها و استادا تا میان تو کلاس می گن برید تحقیق کنید تا 5 نمره ی عملی تون رو بگیرید...مدرک داشتن

حالا ای کاش فقط تحقیق بود...کلی هم مخلفات داره که شامل دفتر چه تحقیق و پاور پوینت و بروشور و چکیده و شناسنامه ی کار و محصول عمل و هزار تا چرت و پرت دیگه است!!قابل بخشش نیست

 دیروز دوست صمیمیم که باهم داریم روی پروژه مون کار می کنیم از 10صبح اومده خونمون تا ساعت 8  شب پریروز هم من رفتم از ساعت 9 تا ساعت 4...نکته بین

تازه هنوز هم کارمون تموم نشده ...دیروز که جاتون خالی هم خودمون هنگ کرده بودیم هم کامپیوترم...یعنی چی؟

بنده خدا از ساعت 9 صبح تا 11شب روشن بود...دیگه کلیک راست هم می کردم نیم ساعت بعد باز می کرد!!وااااای

خودمون هم که انقدر کار داشتیم که یادمون رفت داریم از گرسنگی میمیریم..گیج شدم

.آخر شب که دیگه هیچ کدوم اسم های هم دیگه رو هم یادمون نمی یومد...عین مرده متحرک شده بودیم...تازه مگه تموم شد؟!!؟!؟امروز باید دوباره برم بدم برامون پرینت بگیرن و هزار تا دنگ و فنگ دیگه و در اخر هم این جناب پژوهش رو با مخلفاتش باید بزاریم توی پوشه ی دکمه دار و با احترام و در کمال ادب تحویل بدیم!!!!!!!مشکوکم

بعدش هم برای جلو گیری از هرگونه بی احترامی به  جناب پژوهش و مطالب علمی همه رو حفظ کنیم  در طی یک کنفرانس پژوهشی با شکوه ارائه بدیم؟!!؟!؟!؟زبون

از همه ی شما دوستان عزیز  در خواست می کنم توی این ایام با شکوه سوگواری برای سلامتی من و دوستم بعد از ارائه ی جناب پژوهش دعا کنید..گیج شدم

.ممنون از همه ؟!!؟!گل تقدیم شما

خوشحال می شم نظرات ارزشمندتون رو درباره ی اولین دست نوشته ام بگید!!!مرسی... 


[ جمعه 90/9/18 ] [ 12:7 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

کربلا

دوباره مرغ دلم هوای کربلا کرد........هوای کوی یار کرد.....دوباره سیل اشک جاری شد به یاد کرب و بلا........سرزمین نینوا........دوباره دلم پرکشید به سوی زینب که داغ 7 برادر دید..............دوباره به یاد لب تشنگان باغ بهشت افتادم..............به لاله گلگون نشکفته علی اصغر .........از دور جوانی رویت می شود...اری او خود پیغمبر ...........نه شبه پیمبر است علی اکبر .............. بوی

عشق می اید..بوی وفا ..............جوانمردی و غیرت..............اری بوی حضرت عباس به مشام می رسد عطرش همه جا را پر کرده..........خدایا چه چه غوغایی است در کربلا .............72 پروانه به دور شمعی می گردند.......اه حسین جان.............از تو چه می توان نوشت واژه پیش تو کم می اورد از گذشت از ایثار از عشق و لطف و محبت از جود و کرم...............از چه بنویسم مولا -
حسین جان تو مظهر عشق عالمی ........ا زخون تو که اسلام را تا ابد برافراشت..........چه می توان گفت ..........هرچه قدر از تو بنویسم کم است.......تو پسر زهرای اطهر هستی مادری که لحظه شهادت به بالینت امد...........چه قدر داغ فرزند دیدن سخت است - . -
 اری کربلا بهشت گم شده روی زمین است که داغ 72 یاس بهشتی را دید.........تا ابد نام حسین بر زبانمان.......................نه بلکه بر قلب هایمان حک شده است .......... -

[ پنج شنبه 90/9/17 ] [ 10:10 صبح ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

داستان

 


 

 


 

زن سردش شد. چشم باز کرد. هنوز صبح نشده بود. شوهرش کنارش نخوابیده بود. از رخت‌خواب بیرون رفت.


 

   باد پرده‌ها را آهسته و بی‌صدا تکان می‌داد. پرده را کنار زد. خواست در بالکن را ببندد. بوی سیگار را حس کرد. به بالکن رفت. شوهرش را دید. در بالکن روی زمین نشسته بود و سیگاری به لب داشت. سوز سرما زن را در خود فرو برد و او مچاله‌تر شد. شوهر اما به حال خود نبود. در این بیست سالی که با او زندگی می‌کرد، مردش را چنین آشفته و غمگین ندیده بود. کنارش نشست.


 

- چیزی شده؟


 

جوابی نشنید.


 

-با توام. سرد است بیا بریم تو. چرا پکری؟


 

 باز پرسید. این بار مرد به او نگاهی کرد و بعد از مکثی گفت.


 

- می‌دانی فردا چه روزی است؟


 

-نه. یک روز مثل بقیه‌ی روزها.


 

-بیست سال پیش یادت هست.


 

مرد گفت.


 

زن ادامه داد.


 

- تازه با هم آشنا شده بودیم.


 

-مرد گفت: بله.


 

سیگارش را روی زمین خاموش کرد و ادامه داد.


 

-اما بیست سال پیش، پدرت به ماجرای من و تو پی برد. مرا خواست.


 

- آره، یادم هست، دو ساعتی با هم حرف زدید و تو تصمیم گرفتی با من ازدواج کنی.


 

- می‌دانی چه گفت؟


 

-نه. آنقدر از پیشنهاد ازدواجت شوکه شدم که به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کردم.


 

 مرد سیگار دیگری روشن کرد و گفت.


 

-به من گفت یا دخترم را بگیر یا کاری می‌کنم که بیست سال آب‌خنک بخوری؟


 

- و تو هم ترسیدی و با من ازدواج کردی؟


 

زن با خنده گفت.


 

-اما پدرت قاضی شهر بود. حتما این کار را می‌کرد.


 

 زن بلند شد.


 

 گفت من سردم است می‌روم تو.


 

به مرد نگاهی کرد و پرسید:


 

-حالا پشیمانی؟


 

 مرد گفت. نه.


 

 زن ادامه نداد و داخل اتاق شد.


 

 مرد زیرلب ادامه داد. فردا بیست سال تمام می‌شد و من آزاد می‌شدم. آزادِ آزاد



[ دوشنبه 90/9/14 ] [ 5:15 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

داستان کوتاه

 

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که
کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم


[ دوشنبه 90/9/14 ] [ 5:9 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

عاشورا

هنوز از دشت می خیزد صدای عاشقان، گویا که گاه وصل نزدیک است، آی ای زندگی بدرود.... و دستان ظریف بچه ها در خویش افسرده است جواب پرسش انسان چگونه باید آیا بود؟!! و این تصویر رویایی فقط یک چیز کم دارد زنی درد آشنا با بانگ زیبا بود، زیبا بود لالهای خوابیده، جایی نرگسی افتاده سویی یا به خاک آلوده چشمی یا به خون آغشته رویی...

بیرقی افتاده سمتی... گوشه ای جان داده مشکی اینطرف آواز آبی... آنطرف دست عمویی... چشم شو ! تیغ ست وخون میجوشد از رگهای صحرا... گوش کن! بر نیزهخواند از نای نیزاران گلویی...شامه گرگ ست ومستی های خون ای وای اگر باد... سوی هفتاد ودو آهو کج کند ره را به بویی... وانشد بغض گلوگیرحرم با گریه سنگی... بشکند بر شانه ساقی مگر بغض سبویی ! -  
.شیون ست و شعله سر بر میکشد از خیمه ها یا رود رود آب و دود آه و داغ آرزویی؟
.بند زنجیر چهل منزل اسیری گشته پایی... کاروان تا کاروان شام پریشانی ست مویی... بر فراز نیزه هفده رکعت خونین ادا شد... بی رکوعی بی سجودی بی اذانی بی وضویی...

[ دوشنبه 90/9/14 ] [ 4:51 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

دانستنی های جالب

دانستنی های جالب
 
چشم‌های ما از بدو تولد همین اندازه بوده‌اند، اما رشد دماغ و گوش ما هیچ‌وقت متوقف نمی‌شوند .
هر تکه کاغذ را نمی‌توان بیش از 9 بار تا کرد .



در هرم خئوپوس در مصر که 2600 سال قبل از مبلاد ساخته شده است، به اندازه‌ای سنگ به کار رفته که می‌توان با آن دیواری آجری به ارتفاع 50 سانتی‌متر دور دنیا ساخت .



اگرتمام رگ‌های خونی را در یک خط بگذاریم، تقریبا 97000 کیلومتر می‌شود .



وقتی مگس بر روی یک میله فولادی می‌نشیند، میله فولادی به اندازه دو میلیونیم میلیمتر خم می‌شود .
آمریکا تا 50 میلیون سال دیگر دو نیم خواهد شد .



عدد 2520 را می‌توان بر اعداد 1 تا 10 تقسیم نمود، بدون آن‌که خارج قسمت کسری داشته باشد .
30 برابر مردمی که امروزه بر سطح زمین زندگی می‌کنند، در زیر خاک مدفون شده‌اند .



تنها حیوانی که نمی‌تواند شنا کند، شتر است .



شیشه در ظاهر جامد به نظر می‌رسد ولی در واقع مایعی است که بسیار کند حرکت می‌کند .
در هر ثانیه بیش از 5000 بیلیون بیلیون الکترون به صفحه تلویزیون برخورد می‌کند و تصویری را که شما تماشا می‌کنید، بوجود می‌آورد .



شانس شبیه بودن دو اثر انگشت، یک به 64 میلیارد است .



یک لیتر سرکه در زمستان سنگین‌تر از تابستان است .



قد انسان تا 20، 25 سالگی و گاها 40 سالگی بلند می‌شود و از چهل سالگی به بعد، قد انسان هر دو سال حدود 6 میلی‌متر کوتاه می‌شود .



فقط با از دست دادن یک درصد از آب بدن، احساس تشنگی می‌کنیم !
دهان انسان روزانه یک لیتر بزاق تولید می‌کند .



چیتا یا یوزپلنگ سریع‌ترین حیوان خشکی است. او در عرض فقط 3 ثانیه 100 کیلومتر در ساعت سرعت می‌گیرد. رکوردی که حتی سریع‌ترین خودروهای فراری هم نتوانسته‌اند بشکنند .



کرم‌های ابرشیم در 56 روز، 86 هزار برابر خود غذا می‌خورند .



تنها قسمت بدن که خون ندارد، قرینه چشم است .



شتر در 3 دقیقه 95 لیتر آب می‌خورد


[ دوشنبه 90/9/14 ] [ 4:12 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

عکس باحال و خنده دار

 

نظر...نظر>>>یادت نره!

 

 

 

1303720158 در این روزها دیدن این صحنه ها بعید نیست!

نظر یادتون نره!؟!؟!؟!اصلا!

 

 

6967 634304462025538778 l پهن ترین زبان جهان + عکس

  این جوان آلمانی با اختلاف یک میلیمتری از زبان رکوردار قبلی، لقب پهن ترین زبان دنیا را به خود اختصاص داده است. 161787 360 عکس:خطر رقص بندری! duehcqgernls6kd700g2 عکس:بدون شرح!

 
 
 

american womenmehrdadclub عکس:شاهکاری از راننده زن آمریکایی!

 

عکس سنجاب قلیونیعکس جالب سنجابشاگردم شاگردای قدیم (عکس طنز)

طفلی عاشق کی شده !!!ندید عاشق نشید !!! اینم دلیلش !!!   اینم از سوتی های صدا و سیماعکس جالب و خنده دار توالت نوشته !!!اینم توالتای ایرانی !!!اسپایدر من از ب اینور اونور پریده خشتکش پاره شده !!!

فیل ها هم توالت فرنگی میرن !!! عکس جالبعکس جالب از توالت فرنگی فیل ها !!! سیفون هم بکش !!! عکس تیلیغ عجیب عکس سگ زبون درازکاریکاتور جالبعکس جالب و باحال !!!چاقی تا این حد !!!عکس مدل موعکس باحالعکس باحال فوتبالیعکس عروسعکس کلاه جالبعکس دیدنی و جالب از هندبال زنانعکس جالب عروس و دامادعکس جالب یک سیگاریعکس دیدنیعکس جالب زن دوچهرهعکس باحالعکس جالبعکس جالب فوتبال زنان

 شکمو نگاه  عکس عرب شتر دوچرخه سوار !!!


[ جمعه 90/9/11 ] [ 9:59 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

گوگل

در این پست 5 حقه کوچک را با هم مرور می‌کنیم که بی‌شک دقایقی سرگرمتان خواهد کرد.

نخست، شما باید با کلیک بر روی آیکون چرخ‌دنده در بالا و سمت راست صفحه جستجوی گوگل، ویژگی جستجوی بی‌درنگ یا instant search را خاموش کنید. توجه کنید که در همه موارد زیر باید روی I’m feeling lucky کلیک کنید.

1- جاذبه گوگلی: جستجو کنید: Google gravity

2- گوگل اریب می‌شود: جستجو کنید: Askew

3- بزرگ شدن فونت گوگل: جستجو کنید: Epic Google

4- کوچک شدن گوگل: جستجو کنید: Weenie Google

4- هک شدن گوگل: جستجو کنید: Google Hacker

 

5- کاری کنید که گوگل برایتان پشتک وارو بزند: این بار جستجو کنید : do a barrel roll و صحنه را شاهد باشید! در این مورد خاص روی I’m feeling lucky کلیک نکنید و همان جستجوی ساده را بکنید.

برای آگاه شدن از باقی این حقه‌های کوچک گوگلی به ویکی‌پدیا بروید.

 

 


[ پنج شنبه 90/9/10 ] [ 1:15 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

نکردند یادی زتنهایی ام

   

ندیدی تو هم شام تنهایی ام

نپرسیدی از راز شیدایی ام


فقط لاف مهر و وفا می زدی

نبودی رفیق غم و شادی ام

درین غربت آواره و بی نشان

شد از خستگی قلب صحرایی ام

گرفتند نادیده اشک مرا

گذشتند از عشق دریایی ام

نگفتند شاید که مجنون شوم

کشد کار آخر به رسوایی ام

نکردند یادی زمن دوستان

دریغ از دلم ،از غمم،زاری ام

فراموش شد نامم از یادها

نکردند یادی زتنهایی ام

کسی همزبان دل من نشد

دلی خسته ام مرگ زیبایی ام.


[ پنج شنبه 90/9/3 ] [ 8:24 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >