چاپ تی شرت عاشق تنها - دلنوشته های یه عاشق!
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته های یه عاشق!

تاثیرات عدد بر انسان

 

تأثیرات مثبت عدد 1: اعتماد به نفس، اصالت، فردیت، رهبری، استقلال، اشتیاق، حالت مردی، ایده های خلاقانه، توان و موقعیت، سرعت در تصمیم گیری و احتیاط

تأثیرات منفی عدد 1: یکدنده، پرخاشگر، تکبر، اعتماد بیش از حد و یا میل به گوش دادن به دیگران به صورت افراطی. چنین شخصی نمی تواند زیر نظر دیگران با انجام کار بسیار کم کار کند و این مساله به شخصیت و نفس مغرور وی مرتبط است.

تأثیرات مثبت عدد 2: سیاست، عشق، غریزه های مادرزادی، حالت آرامش بخش، همکاری و معاونت، رابطه، صمیمی بودن، شفابخش، متواضع و با حیا، هارمونی، وحدت، درک هنر و زیبایی و قدردانی از آن و تأثیر دلخواه و مناسب نیروهای مرموز و معنوی. معروف و محبوب در زمینه های اجتماعی و خیالی.

تأثیرات منفی عدد 2: حساسیت بیش از حد، آسیب دیدن به آسانی، نفس ظریف، کمرویی، بزدلی و وابسته بودن به تشویق به منظور پیشرفت در کار، بدون اینکه آنها بتوانند منفی باشند.

تأثیرات مثبت عدد 3: استعدادهای خلاق، تخیل، شانس خوب، بشاش بودن، شادی، باهوش بودن، اعتماد، جاه طلبی که موفقیت و پول را جذب می کند. الهام، خلاقیت در زمینه ذهنی، معنوی و فلسفی در زندگی، عشق عمیق و محبوب بودن، وفاداری، فداکاری به خاطر عشق و لباس پوشیدن و غذا خوردن خوب.

تأثیرات منفی عدد 3: خلق و خوی بد، افت و نا امیدی، گفتگو کردن شل و ول، طبیعت به دور از بخشش و انتقاد از دیگران.

تأثیرات مثبت عدد 4: سیستماتیک، مصمم، کارآمد، آرام، آرام و متین و پایدار، اهل علم، مسئول، صادق، مؤمن، انجام جدی وظیفه، ذهن کاری، فعال، عاری از نفس پرستی، طرفدار اصول و مفاهیم، یاری رسان و فداکار در قبال خانواده.

تأثیرات منفی عدد 4: کمبود تخیل، لجاجت، عدم تمایل به همکاری با دیگران، طبیعت بحث و جدل، بیش از حد جدی بودن، تماما در حال کار کردن و بدون استراحت.

تأثیرات مثبت عدد 5: باهوش بودن، پویایی، متمایل به عمل، عشق به تغییر و آزادی، تفنن و تفریح، سرگرمی، تیزهوشی، قابلیت اداره کردن، انرژی خستگی ناپذیر، ذهن بیزینس و تجاری، مذهبی بودن و دارای توانهای رمزی.

تأثیرات منفی عدد 5: کمبود تمرکز، نا آرامی، عصبی بودن، عدم قناعت و خرسندی، شهوانی بودن، طفره رفتن، بی ایمانی، عشق به لذت و هوسرانی، شراب، عدم اعتماد به زن و دیگران.

تأثیرات مثبت عدد 6: دلسوزی، عشق، خدمت به بشریت، وفاداری، نوع پرستی، ثابت قدم بودن، هارمونی، عشق به خانه، بخشندگی، کار کردن برای نشاط و خوش بودن دیگران، همکاری، احساس مسئولیت، فداکاری در برابر خدا، فیزیک بدنی قوی، هوش و زیرکی، هلاقیت، حس بیزینس، عشق به طبیعت، صداقت در زمینه های مالی و معنوی.

تأثیرات منفی عدد 6: هوشیاری بیش از حد نسبت به وظیفه و فداکاری، به زحمت انداختن دیگران، وابستگیهای و و قیدهای خانوادگی، فداکاری بی مورد، مشکلاتی در مورد تحریک شدن و رک و راست بودن، اشتیاق به شناخت و ازدواج کردن تا اینکه منجر به تجرد شود.

تأثیرات مثبت عدد 7: ذهن تحلیلی، علاقه به تحقیق کردن، تحقیقات، کشف و مشاهده، هوش و زیرکی، دانش معنوی، دلاوری ذهنی عالی، شناخت و دانش، کار ماهرانه، تخصصی بودن، علاقه های مسائل شهوانی و حسی، دلربا بودن، صمیمی و خوددار.

تأثیرات منفی عدد 7: خودداری بیش از حد، عدم اعتماد کافی به دیگران، کناره گیری، گیجی، افسردگی، غرور، اخلاق بد، تحریک پذیری، اهل بحث و جدل بودن و فرومایگی.

تأثیرات مثبت عدد 8: توانایی اجرایی، قدرت و اعتبار، کارگردانی، سرپرستی و نظارت، کارآمدی، سازماندهی، قضاوت و عدالت، مادی گرایی، مدیریت، شایستگی اداره کردن، پروژه های مربوط به استعداد نمایش، موفق بودن در سازماندهی صنایع بزرگ، سیاست، مهندسی و یا مهندسی عمران، استعداد به مال و دارایی، چاپ و نشر و سفر کردن، ورزش، موزه ها و غیره. باهوش و زیرک، خدمت، موفقیت در صحبت کردن در عموم و در مورد دانسته های علمی.

تأثیرات منفی عدد 8: کار بیش از حد و زمان کم برای موضوعات شخصی، جاه طلبی بیش از حد، مادی گرایی بیش از حد، تنش و استرس، کبود بشردوستی و نوعدوستی نسبت به دیگران، بی صبری نسبت به دیگران و غم سرنوشت و بلا.

تأثیرات مثبت عدد 9: عدم خود بینی، بخشش و چشم پوشی، جوانمردی، بشر دوستی، بردباری، بخشش، ذهن وسیع، طبیعت دستگیری و کمک به دیگران، روح بشر دوستی، مذهبی بودن، استعدادهای نمایشی و مهیج، ضد ارتدوکس بودن، معنویت، گرایش به زندگی الهی، مهارت، درستکاری، وفاداری، رومانتیک و خیالی بودن، کار کردن با دیگران و سلامتی خوب.

تأثیرات منفی عدد 9: دمدمی مزاج بودن، عجول، عدم وفاداری در موضوعات مرتبط با عشق و بی دقتی در موضوعات مالی، خودبین، عدم بردباری، فریب کاری، متمایل به زندگی برتر، توجه خوردن، نوشیدن و شادکام بودن


[ یکشنبه 90/10/18 ] [ 6:25 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

اینم از مراحل درس خواندن در ایام امتحانات...


[ شنبه 90/10/17 ] [ 7:8 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

داستانک : آرزو ...

داستانک : آرزو ...

همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....

سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!

حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!


[ شنبه 90/10/17 ] [ 7:5 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

بیشه ی نور

دشت هایی چه فراخ!

کوه هایی چه بلند!

من در این آبادی پی چیزی میگشتم :

پی خوابی شاید!
پی نوری ،ریگی ،لبخندی

پای نی زاری ماندم ،باد می آمد، گوش دادم:

چه کسی با من حرف می زند؟

راه افتادم

یونجه زاری سر راه،ل

ب آبی،

گیوه ها را کندمو نشستم،پاها در آب،

من چه سبزم امروز !

و چه اندازه تنم هشیار است!

نکند اندوهی ،سر رسد از پس کوه

چه کسی پشت درختان است؟

ظهر تابستان است.

مهربانی هست ،سیب هست ،ایمان هست،

آری!

تا شقایق هست زندگی باید کرد.

در دل من چیزی است،مثل یک بیشه ی نور،مثل خواب دم صبح

و چنان بیتابم که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت،بروم تا سر کوه

دورها آوایی است که مرا می خواند.

هشت کتاب ،سهراب سپهری



[ شنبه 90/10/17 ] [ 1:45 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

داستان عاشقانه بسیار غمگین


 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
 

 

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

 


 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

 

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

 

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…



[ پنج شنبه 90/10/8 ] [ 3:47 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

حرف دلتو بزن

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!


[ پنج شنبه 90/10/8 ] [ 3:21 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

هیچوخت زود قضاوت نکن

 مرد مسن? به همراه پسر25ساله اش در قطار نشسته بودند.در حال? که مسافران در صندل? ها? خود نشسته بودند،قطار شروع به حرکت کرد.به محض شروع حرکت قطار پسر25ساله که در کنار پنجره نشسته بود پر از شور و ه?جان شد.دستش را از پنجره ب?رون برد و در حال? که هوا? در حال حرکت را با لذت لمس م? کرد،فر?اد زد:پدر نگاه کن درخت ها حرکت م? کنند. مرد مسن با لبخند? ه?جان پسرش را تحس?ن کرد. کنار مرد جوان زوج جوان? نشسته بودند که حرف ها? پدر و پسر را م? شن?دند و از پسر جوان که مانند ?ک کودک5ساله رفتار م? کرد،متعجب شده بودند.ناگهان جوان دوباره با ه?جان فر?اد زد: پدر نگاه کن،رودخانه،ح?وانات و ابرها با قطار حرکت م? کنند. زوج جوان پسر را با دلسوز? نگاه م? کردند.باران شروع شد. چند قطره باران رو? دست پسر جوان چک?د و با لذت آن را لمس کرد و دوباره فر?اد زد:پدر نگاه کن.باران م? بارد.آب رو? دست من چک?د. زوج جوان د?گر طاقت ن?اوردند و از مرد مسن پرس?دند:چرا شما برا? مداوا? پسرتان به پزشک مراجعه نم? کن?د؟ مرد مسن گفت:ما هم?ن ا?ن از ب?مارستان بر م? گرد?م.امروز پسرم برا? اول?ن بار در زندگ? م? تواند بب?ند...


[ پنج شنبه 90/10/8 ] [ 3:20 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

یکی از بستگان خدا



شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.
پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه  سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.
در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
- آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک  با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!


[ پنج شنبه 90/10/8 ] [ 3:18 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

اشتباه فرشتگان

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .
پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟
از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و...
حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.


[ پنج شنبه 90/10/8 ] [ 3:16 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

به سلامتی ...

تا آخر بخونید...خیلی قشنگه..نظر هم یادتون نره لطفا...

به سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نزاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره 

  .

به سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه .

.

به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست .

.

به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات


به جای اینکه تَرکمون کنن درکمون می کنن . . .


.


به سلامتی اونایی که


درد دل همه رو گوش میدن


اما معلوم نیس خودشون کجا درد دل میکنن . . .


.


به سلامتی اون رفتگری که تو این هوا داره به عشق زن بچش


کوچه و خیابون رو جارو میزنه که یه لقمه نون حلال در بیاره . . .

.

به سلامتی اونایی که تو این هوای دو نفره با تنهاییشون قدم میزنن  . . .


.


به سلامتی اونهائی که دوست دارم رو درک می کنند


و اونو به حساب کمبودهات نمی ذارن . . .


.


به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه . . .


.


به سلامتی همه باباهایی که


رمز تموم کارتهای بانکیشون شماره شناسنامشونه !


.


به سلامتی کسی که هنوز دوسش داری


ولی دیگه مال تو نیست . . .

.

به سلامتی مادر


که وقتی غذا سر سفره کم بیاد


اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه . . .


.


به سلامتی همه اونایی که خطشون اعتباریه ولی معرفتشون دایمیه!

.

به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که


بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند . . .


.


به سلامتی مادر که بخاطر ما هیکلش به هم خورد !


.


به سلامتی کسی که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره


به راننده گفت :پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن….!

.

 به سلامتی بیل!


که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر می‌شه . . .


.


 به سلامتی سیم خاردار!


که پشت و رو نداره


.


به سلامتی اونی که بیکسه، ولی ناکس نیست . . .


.


به سلامتی اونایی که


چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه


چشمشون مثل فانوس دریایی نمی چرخه . . .

.

به سلامتی حلقه های زنجیر


که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن . . .


.


گل آفتابگردان را گفتند:


چراشبها سرت را پایین می اندازی؟


گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم


به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند . . .


.


به سلامتی همه ی اونایی که مارو همین جوری که هستیم دوس دارن . . .


.


به سلامتی اون دختری که حاضر زیر بارون خیس بشه ولی‌ سوار ماشین هیچ پسری نشه . . .


.


به سلامتی کسی که وقتی بردم گفت :


اون رفیق منه


وقتی باختم گفت :


من رفیقتم  . . .


.


 


[ یکشنبه 90/10/4 ] [ 3:58 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >