چاپ تی شرت عاشق تنها - دلنوشته های یه عاشق!
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته های یه عاشق!

دنیا!!!!!!

پدر دستشو گذاشت رو شونه پرش و ازش پرسید،من قوی ترم یا تو؟

 

پسر گفت:من!

 

پدر با کمی دلشکستگی دوباره پرسید،من قوی ترم یاتو؟

 

پسر گفت:من!

 

پدر،با  دلی گرفته به یاد همه ی زحماتی که کشیده بود...دستشو از روی شونه پسرش برداشت و دو قدم دورتر...پرسید:من قوی ترم یاتو؟

 

پسر گفت:شما!

 

پدر گفت:چرا نظرت عوض شد؟

 

پسر جواب داد:(وقتی دستت رو شونه ام بود،فکر می کردم دنیا پشتمه...)


[ سه شنبه 90/11/18 ] [ 3:41 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

سنگری از خاطره ها!!!!!! (دلنوشته)

کنار پنجره می ایستم و ..........


..................

...............

..........

عکست را در آغوش میگیریم...


چه راحت از دستت دادم!!!......


.

.

یا بهتر است بگویم:


....

چه راحت به دستت اوردند.....


.

.

...چه روز های خوشی بود...

در کنار یکدیگر...


در یاد هم...

در قلب هم...
ا

ما الان تو فقط در خاطره هایی...


من ماندم و کوهی از خاطرات!!!

خاطراتی پر از احساس شیرین زندگی...
.

 

خاطراتی از تو!

و ان وقتی که مال من بودی!!


و قلب من هم در اختیار تو!


اما حال  قلبم در پشت سنگری از خاطرات پناه گرفته


تا متوجه نشود که


.

.

.

.

چه آسان تنهایش گذاشتی!!

 

.

.

.

چه آسان  دلم را شکستی ..........

.

.

 

و چه بی دغدغه رفتی!!!!!


[ دوشنبه 90/11/17 ] [ 10:40 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

شیشه ی احساس...(دلنوشته)

به نام او که یاد او ارام بخش دلهاست

 

 

 

گاهی درون خودم می شکنم!..................


.

.

و از درون می گریم.......

و متنفر می شوم از انسان ها...........


.............

انسان های خالی از احساس و عقل و منطق!!!!!!!!!!!!!


انسان های پوچ.................


.

.

.

انان که شکستند...


.

غرور ان هایی که که صادقانه ماندند........
انانی را که ساده بودند...............

....


.....

متنفر می شوم از کسانی که......

 

 

می شکنند قلب های ساده و عاشق را...
دل های پاک و منتظری که...

....


...

..

.

مانند شیشه می مانند!!!


......

و می شکنند...


با تلنگری از بی احساسی و خیانت!!!


[ دوشنبه 90/11/17 ] [ 10:6 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

لباس گرم!

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.


هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک


در سرما نگهبانی می داد.از او پرسید : آیا سردت نیست؟


نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم


و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت : من الان داخل


قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم


مرا را برایت بیاورند.


نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.


اما پادشاه وعده اش را فراموش کرد.


صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در


حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش


نوشته بود : ای پادشاه! من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم


اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد...


[ جمعه 90/11/14 ] [ 4:1 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

شعری از فریدون مشیری...

 

آخرین جرعه این جام


 


همه می پرسند؛


چیست در زمزمه مبهم باد؟


چیست در همهمه ی دلکش برگ؟


چیست در بازی آن برگ سپید؟


روی این آبی آرام بلند


که تو را میبرد این گونه به ژرفای خیال؟


 


چیست در خلوت خاموش کبوترها؟


چیست در کوشش بی حاصل موج؟


چیست در خنده جام؟


که تو چندین ساعت؛


مات ومبهوت به آن می نگری؟


 


نه به ابر،


نه به آب،


نه به برگ،


نه به این آبی آرام بلند،


نه به این خلوت خاموش کبوترها،


نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام


من به این جمله نمی اندیشم.


 


من،مناجات درختان را،هنگام سحر،


رقص عطر گل یخ را با باد،


نفس پاک شقایق را در سینه کوه،


صحبت چلچله ها را با صبح،


بغض پاینده هستی را در گندم زار،


گردش رنگ وطراوت رادر گونه گل،


همه را میشنوم،


می بینم


من به این جمله نمی اندیشم!


به تو می اندیشم


ای سراپا همه خوبی


تک وتنها به تو می اندیشه


تو بدان این را،تنها تو بدان!


تو بیا


تو بمان،تنها تو بمان!


 


جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب


من فدای تو،جای همه گلها تو بخند.


اینک این من که به پای تو در افتادم باز


ریسمانی کن از آن موی دراز،


تنهاتو بگیر،


توببند،


 


تو بخواه


پاسخ چلچله هارا، تو بگو!


قصه ابر هوا را، تو بخوان!


تو بمان با من ، تنها توبمان 


در دل ساغر هستی تو بجوش


 من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست،


آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!


 


(فریدون مشیری)

 


[ جمعه 90/11/14 ] [ 3:42 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

پ ن پ

در پارکینگ و باز کردم برم تو یارو اومده جلوش پارک کرده میگه می خوای بری تو؟




پـَـَـ نــه پـَـَـ درو باز کردم هوای کوچه عوض شه.پوزخند




 




تا کمر رفتم تو موتور ماشینم که ببینم چه مرگشه ، رفیقم اومده میگه داری تعمیرش میکنی ؟




پـَـَـ نــه پـَـَـ دارم با مخزن روغن درددل می کنم.




 




کامپیوترم یه ویروس گرفته بود رفتم کلی پول آنتی ویروس اورجینال دادم، بعد سه ساعت اسکن ویروسه رو پیدا کرده پیغام داده: آیا مطمئن هستید که می خواهید این ویروس را حذف کنید؟




پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام ازش نگهداری کنم بزرگ بشه، بشه عصای دستم نور چشام.




 




داریم لوازم میزاریم توی ماشین که بریم مسافرت




همسایمون میگه دارید میرید مسافرت؟




پـَـَـ نــه پـَـَــــ قراره از امشب توی ماشین زندگی کنیم.




 




سر جلسه کنکور گزارشگر اومده بالا سر بچه میگه اومدی کنکور بدی؟




 پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم ببینم چه خبره اینجا شلوغه!




 




دیشب رفتیم استخر طرف میپرسه: میخواین شنا کنین؟؟




پـَـَـ نــه پـَـَـ می خوایم از امکانات رفاهیتون بازدید کنیم.




 




به راننده تاکسیه میگم مرسی نگه دارید می گه پیاده می شی؟؟




پـَـَـ نــه پـَـَـ می خوام ببینم لنت و ترمزت سالمه؟




 




به شوهرم میگم موجودی حسابت چقدره؟ میگه: پول میخوای؟




پـَـَـ نــه پـَـَـ می خوام ببینم چقدر دیگه با بیل گیتس فاصله داریم




 




با دوستم رفتیم تو یه مغازه ی شلوغ که عسل طبیعی می فروشه؛ نوبت ما که میشه طرف میگه:شمام عسل میخواین!؟




پـَـَـ نــه پـَـَـ دوتا زنبوریم اومدیم استخدام شیم.

[ جمعه 90/11/14 ] [ 3:38 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

رحلت پیامبر اکرم (ص) بر تمام مسلمین جهان تسلیت باد.

به گلها بگویید به اشک ژاله، رخ بشویند و بلبلان را به

نوحه خوانی بخوانید که پیامبر باران، امشب دیگر نمی

خندد.

رحلت پیامبر اکرم (ص) بر تمام مسلمین جهان تسلیت

باد.


[ یکشنبه 90/11/2 ] [ 3:55 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

دانش آموز زرنگ!!!!!

سلام....

 

این جوابا فکر کنم مال یه دانش اموز ........ باشه...

 

درکدام جنگ ناپلئون مرد؟
در اخرین جنگش

اعلامیه استقلال ایتالیا درکجا امضاشد؟
در پایین صفحه

چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتنی بزنید بدون ان که ترک بردارد؟
زمین بتنی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد

علت اصلی طلاق چیست؟
ازدواج

علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟
امتحانات

چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟
نهار و شام


چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟
نیمه دیگر آن سیب

یک ادم چگونه ممکن است هشت روز نخوابد؟
مشکلی نیست شبها می خوابد

چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟
شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنیدکه یک دست داشته باشد

اگر در یک دست خود سه سیب و چهارپرتقال و در دست دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید کلا چه خوهید داشت؟
دستهای خیلی بزرگ


اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند چهارنفر ان را درچند ساعت خواهند ساخت؟
هیچ چی چون دیوار قبلا ساخته شده

 


[ جمعه 90/10/23 ] [ 12:56 صبح ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

خوشبخت ترین ها!

وقتی که خودم را از بالا ی ساختمان پرت کردم...


در طبقه ی دهم زن و شوهر به ظاهر مهربانی را دیدم که با خشونت مشغول دعوا بودند!


در طبقه ی نهم پیتر قوی جثه و پرزور را دیدم که گریه میکرد!


در طبقه ی هشتم ماری داشت گریه می کرد چون نامزدش ترکش کرده بود!


در طبقه ی هفتم دانیل را دیدم که دارو های افسردگی هر روزه اش را می خورد!

در طبقه ی ششم هانک بی گناه را دیم که هنوز هم روزی هفت روز نامه می خرید تا بلکه کاری پیدا کند!


در طبقه ی پنجم اقای مایک به ظاهر بسیار ثروتمند را دیدم که در خلون حساب بدهکاری هایش را میرسید!


در طبقه ی چهارم رز را دیدم که باز هم با نامزدش کتک کاری می کرد!


در طبقه ی سوم پیر مردی را دیدم که چشم به راه است تا شاید کسی به دیدنش بیاید!


د
ر طبقه ی دوم لی لی را دیدم که به عکس شوهرش که از شش ماه قبل مفقود شده بود زل زده است!


قبل از پریدنم فکر می کردم که از همه بیچاره ترم!


اما حالا می دانم که هر کس گرفتاری ها و نگرانی های خودش را دارد!


بعد از دیدن همه فهمیدم که وضعم انقدر ها هم بد نبود!


حالا کسانی که همین الان دیدم دارند به من نگاه می کنند!

فکر می کنم ان ها بعد از دیدن من با خودشان فکر میکنند وضعشان ان قدر ها هم بد نیست!


[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 9:49 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

سخنی از عشق

وی تخته سنگی نوشته شده بود: اگر جوانی عاشق شد چه کند؟ من هم زیر آن نوشتم: باید صبر کند. برای بار دوم که از آنجا گذر کردم زیر نوشته ی من کسی نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بی حوصلگی نوشتم: بمیرد بهتر است. برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم. انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد. اما زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم...

 


 

 

آغوش پارکینگی است که جریمه ندارد !!! بوسه تصادفی است که خسارت ندارد !!! . . . . . چیه دنبالم راه افتادی !؟

 

 

 

دختره از پسره پرسید من خوشگلم؟گفت نه .گفت دوستم داری؟گفت نوچ؟گفت اگه بمیرم برام گریه میکنی؟ گفت اصلا؟دختره چشماش پر از اشک شد. هیچی نگفت:پسره بغلش کرد گفت:تو خوشگل نیستی زیبا ترین هستی.تورودوست ندارم چون عاشقتم. اگه تو بمیری برات گریه نمیکنم چون من هم می میرم.



 

 

آغاز کسی باش که پایان تو باشد مجنون کسی باش که لیلای تو باشد ...


همیشه فکر کن تو یه دنیای شیشه ای زندگی میکنی. پس سعی کن به طرفه کسی سنگ پرتاب نکنی چون اولین چیزی که میشکنه دنیای خودته

 

 

 

سیب سرخی رابه من بخشید و رفت ، عاقبت برعشق من خندید ورفت ، اشک درچشمان سردم حلقه زد ، بی مروت گریه ام رادید و رفت




[ پنج شنبه 90/10/22 ] [ 8:59 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >