غدیر
نازد به خودش خدا که حیدر دارد / دریای فضائلی مطهر دارد
همتای علی نخواهد آمد والله / صد بار اگر کعبه ترک بردارد
عید غدیر خم مبارک باد
نازد به خودش خدا که حیدر دارد / دریای فضائلی مطهر دارد
همتای علی نخواهد آمد والله / صد بار اگر کعبه ترک بردارد
عید غدیر خم مبارک باد
یه پسربچه کلاس اولی به معلمش میگه :
خانوم معلم من باید برم کلاس سوم
معلمش با تعجب میپرسه برای چی ؟
اونم میگه :
آخه خواهر من کلاس سومه اما من از اون بیشتر میدونم و باهوش ترم
توی زنگ تفریح معلمه به مدیر مدرسه موضوع رو میگه اونم خوشش میاد میگه بچه رو بیار تو دفتر من چند تا تست ازش بگیریم ببینیم چی میگه
معلمه زنگ بعد پسره رو میبره تو دفتر بعد خانوم مدیره شروع میکنه به سوال کردن
خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه نه تا
دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه هفتادو دو تا
همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم
خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم
میگه پسرم اون چیه که گاو چهار تا داره اما من دو تا دارم؟
مدیره ابروهاشو بالا میندازه که پسره جواب میده :
پا
دوباره خانوم معلمه میپرسه:
پسرم اون چیه که تو توی شلوارت داری اما من تو شلوارم ندارم
مدیره دهنش از تعجب باز میشه که پسره جواب میده :
جیب
دوباره خانوم معلمه سوال میکنه:
اون چه کاریه که مردها ایستاده انجام میدن اما زن ها نشسته و سگ ها روی سه پا
تا مدیره بیاد حرف بیاره وسط پسره جواب میده :
دست دادن
باز معلمه سوال میکنه :
بگو ببینم اون چیه که وفتی میره تو سفت و قرمزه اما وفتی میاد بیرون شل و چسبناک
مدیره با دهان باز از جاش بلند میشه که بگه این چه سوالیه که پسره میگه:
آدامس بادکنکی
دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه بسه دیگه این بچه رو بزارید کلاس پنجم
من خودم همه سوالهای شمارو غلط جواب دادم!
یک شبی مجنون نمازش را شکست ......... بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق انشب مست مستش کرده بود ......... فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او .......... پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای ........ بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای ........ وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم میزنی ....... دردم از لیلاست آنم میزنی
خسته ام زین عشق ، دل خونم مکن ........... من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم ............. این تو و لیلای تو...من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم ........ در رگ و پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی ....... من کنارت بودمو نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم .......... صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت اواره ی صحرا نشد ....... گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت ...... غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی ....... دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی ........ در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود ....... درس عشقت بی قرارش کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم ......... صد چو لیلا کشته راهت کنم
دوستان خوشحال میشم هر چه زودتر جوابا تون رو بهم بگین...چون خودم هم به جوابش نیاز دارم برای یه نمره ی ادبیات ...مرسی..
معمااااااااا؟!
***مدور حوض پر ابی بدیدم در جهان***
*** مار سیمین در کنار و مرغ زرین در دهان***
***اب گردد قوت مارو مار گردد قوت مرغ***
***هر کس این معنا بداند عالم است اندر جهان***
:راهنماااااااایی دوستان جواب معما یک کلمه ی پنج حرفی استمیباشد
؟
هواپیمایی با 140 مسافر در حال پرواز بود. ناگهان صدایی از بلندگو گفت: من کاپیتان هستم، متاسفانه بال سمت راست هواپیما آتش گرفته و شما می تونید از پنجره ببینید، ولی نگران نباشید... و متاسفانه همین الان بال سمت چپ هم آتش گرفت. همه نگاه کردند دیدند بال سمت چپ هم داره می سوزه.
مدتی بعد خلبان دوباره گفت: سکان هواپیما هم آتش گرفته، شما نمی تونید ببینید ولی ما داریم تلاشمون رو می کنیم. اگر شما به زیر پاتون نگاه کنید حفره هایی رو می بینید...
همه نگاه کردند دیدند کف هواپیما سوراخ سوراخ شده.
خلبان ادامه داد: و از داخل این حفره ها قایق نجاتی رو داخل اقیانوس می تونید ببینید. من از داخل این قایق دارم با شما صحبت می کنم!
تولد یک دوقلو در ساعت 11 و 11 دقیقه صبح روز 11 از ماه 11(نوامبر) سال 2011 میلادی در شهر کلن آلمان
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز..
وای خدای من، خیلی زیاد درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش.
باید بیشتر کره بریزی ... وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟ دارن میسوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمیکنی ... هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن... نمک.....
زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر میکنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت: فقط میخواستم بدونی وقتی دارم رانندگی میکنم، چه بلائی سر من میاری ...