چاپ تی شرت عاشق تنها - دلنوشته های یه عاشق!
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته های یه عاشق!

غدیر

نازد به خودش خدا که حیدر دارد / دریای فضائلی مطهر دارد

همتای علی نخواهد آمد والله / صد بار اگر کعبه ترک بردارد

عید غدیر خم مبارک باد

 

 

اس ام اس تبریک عید غدیر


[ دوشنبه 90/8/23 ] [ 4:46 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

داستان باحال کلاس اولی


یه پسربچه کلاس اولی به معلمش میگه :
خانوم معلم من باید برم کلاس سوم
معلمش با تعجب میپرسه برای چی ؟
اونم میگه :
آخه خواهر من کلاس سومه اما من از اون بیشتر میدونم و باهوش ترم
توی زنگ تفریح معلمه به مدیر مدرسه موضوع رو میگه اونم خوشش میاد میگه بچه رو بیار تو دفتر من چند تا تست ازش بگیریم ببینیم چی میگه
معلمه زنگ بعد پسره رو میبره تو دفتر بعد خانوم مدیره شروع میکنه به سوال کردن
خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه نه تا
دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه هفتادو دو تا
همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم
خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم
میگه پسرم اون چیه که گاو چهار تا داره اما من دو تا دارم؟
مدیره ابروهاشو بالا میندازه که پسره جواب میده :
پا
دوباره خانوم معلمه میپرسه:
پسرم اون چیه که تو توی شلوارت داری اما من تو شلوارم ندارم
مدیره دهنش از تعجب باز میشه که پسره جواب میده :
جیب
دوباره خانوم معلمه سوال میکنه:
اون چه کاریه که مردها ایستاده انجام میدن اما زن ها نشسته و سگ ها روی سه پا
تا مدیره بیاد حرف بیاره وسط پسره جواب میده :
دست دادن
باز معلمه سوال میکنه :
بگو ببینم اون چیه که وفتی میره تو سفت و قرمزه اما وفتی میاد بیرون شل و چسبناک
مدیره با دهان باز از جاش بلند میشه که بگه این چه سوالیه که پسره میگه:
آدامس بادکنکی
دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه بسه دیگه این بچه رو بزارید کلاس پنجم
من خودم همه سوالهای شمارو غلط جواب دادم!

 


[ یکشنبه 90/8/22 ] [ 9:45 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

یک شبی مجنون نمازش را شکست

یک شبی مجنون نمازش را شکست   .........    بی وضو در کوچه لیلا نشست


عشق انشب مست مستش کرده بود   .........   فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او    ..........   پر ز لیلا شد دل پر آه او


گفت یا رب از چه خوارم کرده ای    ........   بر صلیب عشق دارم کرده ای


جام لیلا را به دستم داده ای     ........   وندر این بازی شکستم داده ای


نشتر عشقش به جانم میزنی  .......   دردم از لیلاست آنم میزنی


خسته ام زین عشق ، دل خونم مکن ........... من که مجنونم تو مجنونم نکن


مرد این بازیچه دیگر نیستم ............. این تو و لیلای تو...من نیستم


گفت: ای دیوانه لیلایت منم ........ در رگ و پیدا و پنهانت منم


سالها با جور لیلا ساختی ....... من کنارت بودمو نشناختی


عشق لیلا در دلت انداختم .......... صد قمار عشق یک جا باختم


کردمت اواره ی صحرا نشد ....... گفتم عاقل میشوی اما نشد


سوختم در حسرت یک یا ربت ...... غیر لیلا بر نیامد از لبت


روز و شب او را صدا کردی ولی ....... دیدم امشب با منی گفتم بلی


مطمئن بودم به من سر میزنی ........ در حریم خانه ام در میزنی


حال این لیلا که خوارت کرده بود ....... درس عشقت بی قرارش کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم ......... صد چو لیلا کشته راهت کنم


[ یکشنبه 90/8/22 ] [ 9:39 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

معما

دوستان خوشحال میشم هر چه زودتر جوابا تون رو بهم بگین...چون خودم هم به جوابش نیاز دارم برای یه نمره ی ادبیات ...مرسی..

معمااااااااا؟!

 

***مدور حوض پر ابی بدیدم در جهان***

*** مار سیمین در کنار و مرغ زرین در دهان***

***اب گردد قوت مارو مار گردد قوت مرغ***

***هر کس این معنا بداند عالم است اندر جهان***

 

:راهنماااااااایی

 

دوستان  جواب معما یک کلمه ی پنج حرفی استمیباشد

 


 

؟

 


[ شنبه 90/8/21 ] [ 9:2 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

...


[ شنبه 90/8/21 ] [ 7:26 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

داستان طنز هواپیما

هواپیمایی با 140 مسافر در حال پرواز بود. ناگهان صدایی از بلندگو گفت: من کاپیتان هستم، متاسفانه بال سمت راست هواپیما آتش گرفته و شما می تونید از پنجره ببینید، ولی نگران نباشید... و متاسفانه همین الان بال سمت چپ هم آتش گرفت. همه نگاه کردند دیدند بال سمت چپ هم داره می سوزه.

مدتی بعد خلبان دوباره گفت: سکان هواپیما هم آتش گرفته، شما نمی تونید ببینید ولی ما داریم تلاشمون رو می کنیم. اگر شما به زیر پاتون نگاه کنید حفره هایی رو می بینید...

همه نگاه کردند دیدند کف هواپیما سوراخ سوراخ شده.

خلبان ادامه داد: و از داخل این حفره ها قایق نجاتی رو داخل اقیانوس می تونید ببینید. من از داخل این قایق دارم با شما صحبت می کنم!


[ شنبه 90/8/21 ] [ 7:16 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

عکس/تولد یک دوقلو در زمان عجیب

تولد یک دوقلو در ساعت 11 و 11 دقیقه صبح روز 11 از ماه 11(نوامبر) سال 2011 میلادی در شهر کلن آلمان

تولد یک دوقلو


[ شنبه 90/8/21 ] [ 7:14 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

تخم مرغ درست کردن ( داستان جالب)

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز..
وای خدای من، خیلی زیاد درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش.
باید بیشتر کره بریزی ... وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟ دارن می‌سوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی ... هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن... نمک.....

زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟

شوهر به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری ...


[ شنبه 90/8/21 ] [ 7:11 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

چرا سر عقد عروس دفعه سوم میگه بله؟!

اگه تونستید به اینا جواب قانع کننده بدید!!

چرا تو خونه 40متری ال سی دی 52 اینچی میذارن؟
چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع به هم رحم نمیکنن؟
چرا تو شهروند و رفاه چشم میدوزن به سبد همدیگه؟
چرا از تو ماشین پوست پرتقال می ریزن بیرون؟
چرا وقتی می رن لباس بخرن بقیه مغازه ها رو هم نگاه می کنن؟
چرا مردها روز زن فقط طلا و ادکلن کادو می خرند؟
چرا مردها مناسبت ها رو فراموش میکنن؟
چرا فیلم زیاد می بینن ولی کتاب نمی خونن؟     چرا مراسم ختم ساعت 4 بعد از ظهر تشکیل میشه؟
چرا زن ها نمیتونن ماشین پارک کنن؟
چرا تو مهمونی اگه موز بخورن بی کلاسیه ولی سیب و پرتغال نه؟
چرا اگه دوستمون ماشین و خونه بخره ما چشمامون در میاد؟
چرا بچه ها همه خانوما رو خاله خودش میدونه ؟
چرا سه تار سه تا تار نداره؟
چرا اکثر ماشینها یا سفیدن یا سیاه یا نقره ای؟
چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟
چرا زنها لوازم ارایش رو روی شصتشون تست میکنن؟
چرا مردم تو تاکسی راجع به سیاست صحبت میکنن؟
چرا کسی برای صبحونه کسی رو مهمون نمیکنه؟
چرا پشت کامیونها شعر می نویسن ؟
چرا سر عقد عروس دفعه سوم میگه بله؟
چرا ..؟

[ شنبه 90/8/21 ] [ 7:6 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]

راه بهشت،داستانی بسیار زیبا از “پائولو کوئیلو”

مردی با اسب و سگش در جاده‌ای  راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو  جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان  پی ببرند.

پیاده ‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی باسنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه ‌بان کرد و گفت: "روز بخیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟"

دروازه‌بان گفت: "روز به خیر، اینجا بهشت است."
- "چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم."
دروازه ‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: "می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بنوشید."
- اسب و سگم هم تشنه‌اند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است."

مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند،به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.

مسافر گفت: " روز بخیر!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنه‌ایم . من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می‌خواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند:" باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود! "
– کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند...

[ شنبه 90/8/21 ] [ 7:1 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >