باید ...
باید از عشق بسازم غزلی قابل تو
غزلی ناب و صمیمانه به وزن دل تو
دلی از جنس بهار است که تقدیم تو باد
سبز باشی و دلت خانه ی پاییز مباد .
میان قلب من عشق تو پیداست
لبانت مثل گل خوشرنگ و زیباست
مشو غمگین اگر از هم جداییم
که بی رحمی همیشه کار دنیاست
گر محبت ثمرش سوختن و ساختن است
یا به دنبال محبت سر خود باختن است
من به میدان رفاقت گذرم از سر خویش
تا بدانی که این حاصل دوست داشتن است .
گر نیایی تا قیامت انتظارت می کشم.
منت عشق از نگاه پر شرابت می کشم.
ناز چندین ساله ی چشم خمارت می کشم.
تا نفس باقیست اینجا انتظارت می کشم.
دوری از این دیده ، اما باز یادت میکنم حرمت این آشنایی فرش راهت میکنم
در فراقت ، غم حصار خنده هایم را شکست باز هم از انتهای دل صدایت میکنم
من منتظرت شدم ولی در نزدی ...................................... در جوانی غصه خوردم هیچکس یادم نکرد
بر زخم دلم گل معطر نزدی
گفتی که اگر شود می آیم اما
مرد این دل و آخرش به او سر نزدی
در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد
آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد
......................................
آرزو کردم شبی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را ، تلخی برخوردهای سرد را
میرسد روزی که بی من سر کنی
میرسد روزی که مرگ عاشق را باور کنی...
......................................
مهر تو به مهر خاتم ندهم
وصلت به دم مسیح مریم ندهم
عشقت به هزار باغ خرما ندهم
یکدم غم تو به هر دو عالم ندهم
......................................
سفری غریب داشتم توی چشمای قشنگت
سفری که برنگشتم ، غرق شدم توی نگاهت
یه دل ساده ی ساده ، کوله بار سفرم بود
چشم تو مثل یه سایه همجا همسفرم بود
من همون لحظه ی اول ، آخره راهو میدیدم
تپش عشق و تو رگهام ، عاشقانه میچشیدم
......................................
بارون رو دوست دارم چون بی هیچ چشم داشتی به زمین می آید
این فاصله را با تمام عشق طی میکند ، تا به ما اهالی خاک نوید تازگی و آبادانی بدهد
......................................
من چه کنم خیال تو منو رها نمیکنه
لما دلت به وعده هاش یه کم وفا نمیکنه
من ندیدم کسی رو که مثل تو موندگار باشه
آدم خودش رو که تو دل اینجوری جا نمیکنه