چاپ تی شرت شعری از فریدون مشیری... - دلنوشته های یه عاشق!
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته های یه عاشق!

شعری از فریدون مشیری...

 

آخرین جرعه این جام


 


همه می پرسند؛


چیست در زمزمه مبهم باد؟


چیست در همهمه ی دلکش برگ؟


چیست در بازی آن برگ سپید؟


روی این آبی آرام بلند


که تو را میبرد این گونه به ژرفای خیال؟


 


چیست در خلوت خاموش کبوترها؟


چیست در کوشش بی حاصل موج؟


چیست در خنده جام؟


که تو چندین ساعت؛


مات ومبهوت به آن می نگری؟


 


نه به ابر،


نه به آب،


نه به برگ،


نه به این آبی آرام بلند،


نه به این خلوت خاموش کبوترها،


نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام


من به این جمله نمی اندیشم.


 


من،مناجات درختان را،هنگام سحر،


رقص عطر گل یخ را با باد،


نفس پاک شقایق را در سینه کوه،


صحبت چلچله ها را با صبح،


بغض پاینده هستی را در گندم زار،


گردش رنگ وطراوت رادر گونه گل،


همه را میشنوم،


می بینم


من به این جمله نمی اندیشم!


به تو می اندیشم


ای سراپا همه خوبی


تک وتنها به تو می اندیشه


تو بدان این را،تنها تو بدان!


تو بیا


تو بمان،تنها تو بمان!


 


جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب


من فدای تو،جای همه گلها تو بخند.


اینک این من که به پای تو در افتادم باز


ریسمانی کن از آن موی دراز،


تنهاتو بگیر،


توببند،


 


تو بخواه


پاسخ چلچله هارا، تو بگو!


قصه ابر هوا را، تو بخوان!


تو بمان با من ، تنها توبمان 


در دل ساغر هستی تو بجوش


 من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست،


آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!


 


(فریدون مشیری)

 


[ جمعه 90/11/14 ] [ 3:42 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]