عاشورا
هنوز از دشت می خیزد صدای عاشقان، گویا که گاه وصل نزدیک است، آی ای زندگی بدرود.... و دستان ظریف بچه ها در خویش افسرده است جواب پرسش انسان چگونه باید آیا بود؟!! و این تصویر رویایی فقط یک چیز کم دارد زنی درد آشنا با بانگ زیبا بود، زیبا بود لالهای خوابیده، جایی نرگسی افتاده سویی یا به خاک آلوده چشمی یا به خون آغشته رویی...
بیرقی افتاده سمتی... گوشه ای جان داده مشکی اینطرف آواز آبی... آنطرف دست عمویی... چشم شو ! تیغ ست وخون میجوشد از رگهای صحرا... گوش کن! بر نیزهخواند از نای نیزاران گلویی...شامه گرگ ست ومستی های خون ای وای اگر باد... سوی هفتاد ودو آهو کج کند ره را به بویی... وانشد بغض گلوگیرحرم با گریه سنگی... بشکند بر شانه ساقی مگر بغض سبویی ! -
.شیون ست و شعله سر بر میکشد از خیمه ها یا رود رود آب و دود آه و داغ آرزویی؟
.بند زنجیر چهل منزل اسیری گشته پایی... کاروان تا کاروان شام پریشانی ست مویی... بر فراز نیزه هفده رکعت خونین ادا شد... بی رکوعی بی سجودی بی اذانی بی وضویی...
[ دوشنبه 90/9/14 ] [ 4:51 عصر ] [ عاشق تنها ]
[ نظر
]