چاپ تی شرت داستان کوتاه “آن خانم کی بود ؟!! “ - دلنوشته های یه عاشق!
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته های یه عاشق!

داستان کوتاه “آن خانم کی بود ؟!! “

از یک استاد سخنور دعوت بعمل آمد که  در جمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید .
محور سخنرانی  در خصوص مسائل انگیزشی و چگونگی ارتقاء سطح روحیه  کارکنان دور میزد
استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتی که  توجه حضار کاملا به گفته هایش جلب شده بود ، چنین گفت :
آری دوستان ، من بهترین سالهای زندگی را در آغوش… زنی گذراندم که همسرم نبود !!!
ناگهان سکوت شوک برانگیزی جمع حضار را فرا گرفت !
استاد وقتی تعجب آنان را دید ، پس از کمی مکث ادامه داد : آن زن ،  مادرم بود !
حاضران شروع به خندیدن کردند و استاد سخنان خود را ادامه داد …

تقریبا یک هفته از آن قضیه سپری گشت تا اینکه یکی از مدیران ارشد همان سازمان به همراه همسرش به یک میهمانی نیمه رسمی دعوت شد . آن مدیر از جمله افراد پرکار و تلاشگر سازمان بود که همیشه خدا سرش شلوغ بود …
او خواست که خودی نشان داده  و در جمع دوستان و آشنایان با بازگو کردن همان لطیفه ، محفل را بیشتر گرم  کند .  لذا با صدای بلند گفت : آری ، من بهترین سالهای زندگی خود را در آغوش…زنی گذرانده ام که همسرم نبود !
همانطوری که انتظار میرفت سکوت توام با شک همه را فرا گرفت و طبیعتا همسرش نیز در اوج خشم و حسادت بسر میبرد .
مدیر که  وقت را مناسب میدید ،‌ خواست لطیفه را ادامه دهد ، اما از بد حادثه ، چیزی به خاطرش نیامد و هرچه زمان گذشت ، سوءظن میهمانان نسبت به او بیشتر شد ، تا اینکه  بناچار گفت : راستش دوستان ، هر چی فکر میکنم ، نمیتونم بخاطر بیارم آن خانم کی بود ؟!!


[ سه شنبه 90/8/10 ] [ 7:44 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]