رحلت پیامبر اکرم (ص) بر تمام مسلمین جهان تسلیت باد.
به گلها بگویید به اشک ژاله، رخ بشویند و بلبلان را به
نوحه خوانی بخوانید که پیامبر باران، امشب دیگر نمی
خندد.
رحلت پیامبر اکرم (ص) بر تمام مسلمین جهان تسلیت
باد.
به گلها بگویید به اشک ژاله، رخ بشویند و بلبلان را به
نوحه خوانی بخوانید که پیامبر باران، امشب دیگر نمی
خندد.
رحلت پیامبر اکرم (ص) بر تمام مسلمین جهان تسلیت
باد.
دوباره مرغ دلم هوای کربلا کرد........هوای کوی یار کرد.....دوباره سیل اشک جاری شد به یاد کرب و بلا........سرزمین نینوا........دوباره دلم پرکشید به سوی زینب که داغ 7 برادر دید..............دوباره به یاد لب تشنگان باغ بهشت افتادم..............به لاله گلگون نشکفته علی اصغر .........از دور جوانی رویت می شود...اری او خود پیغمبر ...........نه شبه پیمبر است علی اکبر .............. بوی
هنوز از دشت می خیزد صدای عاشقان، گویا که گاه وصل نزدیک است، آی ای زندگی بدرود.... و دستان ظریف بچه ها در خویش افسرده است جواب پرسش انسان چگونه باید آیا بود؟!! و این تصویر رویایی فقط یک چیز کم دارد زنی درد آشنا با بانگ زیبا بود، زیبا بود لالهای خوابیده، جایی نرگسی افتاده سویی یا به خاک آلوده چشمی یا به خون آغشته رویی...
کاش می فهمیدی ....قهر میکنم
تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی:
بمان...
نه اینکه شانه بالا بیندازی
و آرام بگویى:
هر طور راحتى
نازد به خودش خدا که حیدر دارد / دریای فضائلی مطهر دارد
همتای علی نخواهد آمد والله / صد بار اگر کعبه ترک بردارد
عید غدیر خم مبارک باد
تولد یک دوقلو در ساعت 11 و 11 دقیقه صبح روز 11 از ماه 11(نوامبر) سال 2011 میلادی در شهر کلن آلمان
یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا
که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال
طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!
در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک
کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه
محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده
کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!
پیک نیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق
بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه
انتخاب شد.
لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر
چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!
او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی
نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.
سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در
سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده .
او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.
در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون
پرید،« دیدین؟؟؟؟؟ می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک
بیارم»!!!!!!!!!!!! !!!!!