پيام
+
فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست
طلا و غذا نيست
فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند
فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ، كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند
فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند
فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود

بي سر و سامان
91/12/2
عاشق تنها...
فقر ، همه جا سر ميكشد
فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست
فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است
مرتضي -2
اگر نميتواني انديشه ات را بالا ببري ، حداقل سيب باش تا با افتادنت انديشه اي بالا رود