وبلاگ :
دلنوشته هاي يه عاشق!
يادداشت :
جمله ها يي از جنس احساس...(دلنوشته)
نظرات :
1
خصوصي ،
9
عمومي
پارسي يار
: 2 علاقه ، 1 نظر
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
عاشق يک لحظه نگاهت
اي صبا با تو چه گفتند که خاموش شدي؟
چه شرابي به تو دادند که مدهوش شدي؟
تو که آتشکده
عشق و محبت
بودي
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدي؟
به چه دستي زدي آن ساز شبانگاهي را
که خود از رقت آن بيخود و بي هوش شدي؟
تو به صد نغمه زبان بودي و دل ها همه گوش
چه شنفتي که زبان بستي و خود گوش شدي؟!
خلق را گر چه وفا نيست و ليکن گل من
نه گمان دار که رفتي و فراموش شدي
تا ابد خاطر ما خوني و رنگين از توست
تو هم آميخته با خون سياووش شدي
ناز مي کرد به پيراهن نازک، تن تو
نازنينا چه خبر شد که کفن پوش شدي؟!
چنگي معبد گردون شوي اي رشك ملک
که به ناهيد فلک همسر و همدوش شدي
شمع شب هاي سيه بودي و لبخند زنان
با نسيم دم اسحار هم آغوش شدي
شب مگر
حور بهشتي
ات به بالين آمد
که تواش شيفته زلف و بناگوش شدي؟
باز در خواب شب دوش ترا مي ديدم
واي بر من که توام خواب شب دوش شدي
اي مزاري که صبا خفته به زير سنگت
به چه گنجينه اسرار که سرپوش شدي
اي سرشك اين همه لبريز شدن آن تو نيست
آتشي بود در اين سينه که در جوش شدي
شهريارا به جگر نيش زند تشنگي ام
که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدي؟
محمد حسين بهجت تبريزي(= شهريار)..